به نام خدا
شرق شناسي (سياسي– علمي) و ایران شناسی:
دکتر (امیر) حمدالله صادقی نیا
*********************************************************************
مقدمه :
شرقشناسی
دیدگاه جهان غرب (یونان و روم باستان) از دوران باستان نسبت به شرق ، سرزمینهای مستقر در شرق دریای مدیترانه بوده است که البته برخورد های سیاسی و نظامی ویا تعاملات اقتصادی و فرهنگی آنها با مشرق زمین ، اکثراً در روابط آنها با امپراطوری ایران خلاصه می شده ، کما اینکه اکثر کتبی که مورخان یونانی و رومی در مورد مشرق زمین به رشته نگارش درآورده اند ، درباره ایران بوده و این خود شاهدی بر این ادعاست.
با شروع دوران انگیزاسیون و آغاز عصر تاریکی علمی و فرهنگی در اروپا ، توجه غرب و غربیها به مشرق زمین کاهش یافت و نوعی فاصله و سکون بین این دو قطب به وجود آمد . در این دوران هر چه اروپا ( غربی ها ) از علم و پیشرفتهای علمی فاصله گرفته و در محاق خرافات فرو می رفتند در عوض کشورهای شرقی به پیشرفتهای علمی و فرهنگی خود ادامه میدادند .
با آغاز دوره رنسانس در مغرب زمین و سپری شدن عصر جهل و تاریکی و بیخبری ، غرب در پی جبران عقبماندگیهایش برآمد و در راه پیشرفت، علاوه بر استفاده از فکر و اندیشه و تلاش و کوشش دانشمندان خود از دستاوردهای دانشمندان مشرق زمین نیز به طور گسترده استفاده کرده و به عبارتی دانش شرق را اساس کار خود قرار داده و به تکمیل و توسعه آن پرداخت .
بدیهی است که متفکران غربی برای استفاده از دانش شرقیان ، لازم بود تا شناخت کاملی از سرزمینهای شرقی و مردم این سرزمینها بدست آورند . بنابراین از راههای مختلف و با روشهای گوناگون سعی در شناسایی مشرق زمین کردند و این تلاشهای غرب برای شناخت شرق، دانشی موسوم به شرقشناسی پدید آورد که تعاریف گوناگونی از آن ارائه شده است .
واژه شرق شناسی :
پیدایش واژه شرقشناسی به سال 1779 میلادی بر میگردد. در این سال برای اولین بار اصطلاح Orientalism در فرهنگ انگلیسی آکسفورد به کار رفت، و در سال 1838 میلادی، همین واژه در فرهنگ علمی فرانسه درج شد ( سعید 1361: 6-9 ).
در لغت نامه دهخدا، شرقشناسی به معنی پژوهشهای علمی دانشمندان غربی درباره ملل، تمدن، مذاهب، ادبیات و تاریخ مشرق زمین آمده ( دهخدا 1377، 9: 12548).
واژه شرق در زبان عربی به معنای محل بر آمدن خورشید است، به آن بخش از جهان اطلاق میشود که قدیمترین نمایشگاه مدنیت در آنجا بوده است. معادل این واژه در فرهنگهای اروپایی کلمات East و Orient میباشد که در عصر باستان برای اشاره به کشورهای شرق مدیترانه از آن استفاده میشد(همتی1368: 9).
در پارهای از منابع عرب زبان نیز عبارت « علماءالمشرقیات » را بهعنوان معادلی در برابر اصطلاح Orientalismآوردهاند. این اصطلاح شامل همه شاخههای دانشی میشود که به پژوهش درباره زبان، تاریخ، دین، علوم، آداب و رسوم و فنون همه ملت های شرقی میپردازد ( دسوقی 1376: 88).
جغرافیای شرق :
از نظر غربیها تا زمان گسترش مسيحيت در منطقه شرق باستان ( محدوده وسیعی شامل سرزمینهای امروزی کشورهای مصر ، فلسطین ، سوریه ، لبنان ، عراق ، ایران ، و ... ) آن ناحيه خاور نزديك خوانده ميشد. پس از آنكه مسيحيت به آنجا رسوخ کرد ، ناحيه مذكور به شرق مسيحي موسوم شد و هنگامي كه مسلمانان کاملاً بر آن تسلط يافتند، اين منطقه شرق اسلامي نامگذاری شد .
از دید سیاستمداران اروپایی ، خصوصاً انگلیسی ها تا اواسط قرن 19میلادی واژه شرق علاوه بر خاور نزديك، متصرفات قلمرو تركان عثماني را نيز شامل ميشده، و در زبان سیاسی فرانسويها، گذشته از اينها ، سرتاسر شمال آفريقا را هم دربر ميگرفته است ولی بتدریج طي قرن 19 و اوايل قرن 20میلادی، مفهوم شرق توسعه يافته و تمامی مناطق آسيا را در بر گرفت.
* * *
اصولاً علم شرق شناسی و ایران شناسی به معنای عام آن درکشورهای غربی از قرن شانزدهم میلادی با اهدافی کاملاً سیاسی و استعماری آغاز و در قرون 18 و 19 میلادی تبدیل به یک دکترین گردید.
هدف از ایجاد این علم مطالعه و بررسی کلیه جوانب قابل شناسايي ملل مشرق زمین از قبیل مسایل تاريخي، فرهنگی، نژادی، زبانی، مذهبی، اقتصادی، سیاسی، جغرافیایی و....جهت دستیابی به اهدافی سیاسی و سودجویانه برای قدرتهای بزرگ استعماری بوده است.
البته لازم به ذكر است كه علم شرق شناسي به مرور زمان در بطن خود دچار تغييرات و تحولاتي گرديد و دو چهره مشخص و متمايز به خود گرفت: 1- شرق شناسي سياسي. 2- شرق شناسي علمي.
براي پي بردن به اين دو ماهيت شرق شناسي بايد دو رويه تمدن كشورهاي غربي آن دوران يعني رويه دانش و كارشناسي و رويه استعماري را در نظر گرفت كه اين مسئله دو رويه بودن تمدن اين كشورها در شرق شناسي نيز مصداق پيدا كرد و تا هم اكنون نيز ادامه دارد.كما اينكه در آن دوران و قرون بعدي خاورشناساني ديده ميشوند كه در زمينه موضوع پژوهش خود ساليان دراز كار كرده و با آن نوعي علاقه عاطفي و ذاتي پيدا كرده بودند. اينان صرفنظر از نهادهايي كه شايد در خدمت آنها بودند، دغدغه دانش و تحقيق داشتند و بسياري بودند و هستند كه در موضوعات تحقيقي خود بدون غرض و بيطرفانه برمبناي ملاكهاي علمي كار پژوهشي خود را دنبال ميكردند و ميكنند. نمونه چنين پژوهشگراني را در چهره كساني چون ادوارد براون، بر تولد اشپولر، هانري كربن، آن ماري شيمل و دهها اسم ديگر ميتوان ديد. البته در این دیدگاه ، به جز مسائل صرفاً علمی ، نوعی نگاه کاملاً فرهنگی و حتی شدیدتر از این حالت ، نوعی عشق و سرسپردگی خلسه آمیز نیز قابل مشاهده است که ما این حالت و این نگاه بخصوص را ( مفهوم فرهنگی خاص شرق) در نگاه گروهی از شرق شناسان معرفی می نمائیم :
شرق در نزد اروپائیان علاوه بر مفاهیم جغرافیایی و سیاسی و مذهبی دارای مفهوم فرهنگی نیز میباشد. در دوران پس از رنسانس، به ویژه در عصر رمانتیسم، مفهوم فرهنگی شرق آکنده از نوعی ظرافت و نیز ابهام (سرزمین خورشید) بود که به ظاهر با همان مفهوم جغرافیایی برابر بود، ولی این شرق خیال انگیز و شعرگونه که نوعی حالت وهم آلود و افسانهای داشت، بیشتر مورد توجه شعرا و هنرمندان بود تا سیاستمداران . شرق در این تلقی عبارت بود از سرزمین خورشید، سرزمین تلالو ستارههایی که شبها در آسمان صاف قابل شمارش نیستند، جهان آکنده از رازها، جهان هزار و یک شب و سرزمینی که گلها زیر آسمان همیشه آبی آن پژمرده نمیشوند (بهنسی 1983: 5).
در این تلقی از شرق، شرقشناسی غربی بیشتر شیفته شرق بود تا شناسنده شرق، بیشتر در پی همانندی و تشابه و تفاعل با شرق بود تا در پی شناختن شرق به عنوان پدیدهای قابل شناسایی. بعدها این دیدگاه تطور یافت و شرق به فرهنگ یا مجموعه ای از فرهنگها با ویژگیهای مشخص، اطلاق شد (بهنسی 1983: 6).
در این دیدگاه نو، مراد از شرق تمدن ویژه سرزمینهای شرقی است که با دیگر تمدنها شاخصههایی متفاوت دارد و در واقع روحیه حاکم بر مردمان آن طوری است که این سرزمین وجه مشترک مجموعههای مختلف بشری است که در سرزمین گسترده مشرق زمین میزیند و با وجود اختلاف در نژاد، زبان، دین و جز آن، از نظر روش زندگی، نگاه، اندیشه و غیره نوعی تشابه و اشتراک در آنها به چشم میخورد (الخربوطلی 1988: 17).
ودراین نوع نگاه خاص است که دانشمندی مانند ادوارد براون با ترک کرسی دانشگاهی خود در کشور پیشرفته انگلستان ، با لباسی مبدل و بدون هیچگونه وسیله ، پا به کشور عقب مانده ایران دوره قاجار می گذارد و از لحظه به لحظه یکسال و اندی زندگی در نقاط مختلف کشور و در کنار مردم عادی لذت می برد و در هنگام ترک کشور بار هزاران حسرت و اندوه در قلبش سنگینی می کند . ویا دانشمند دیگری بنام آرتور پوپ که بعد از سالها زندگی شاد و سرخوش در شهر اصفهان ، وصیت میکند که پس از مرگش او را در همین خاک زرخیز دفن کنند که خوشبختانه به آرزوی خود میرسد . برخلاف وی ایرانشناس دیگری که همین آرزو را داشته ، ولی متأسفانه به این آخرین آرزوی خود نمی رسد هم ایران شناس شهیری بنام پروفسور ریچارد فرای آمریکایی بود که با وصیت خود به تمامی مردم جهان حداقلاین پیام را داده بود که کشور مشرق زمینی ایران نه تنها جایگاه نفرت و تعصب و جنگ نیست بلکه ، بهترین مهد عشق و صلح و دوستی و عرفان و غزل ، نوای روحبخش اذان از گلدسته های مساجد ، آسمان آبی ، دلهای دریایی ، کویر ستاره باران و .... است که متأسفانه تعدادی بی خرد این موضوع بسیار ساده را برنتافتند و ....و قطعاً صدها و هزاران دانشمند نظیر اینها بوده و خواهند بود .
اما شكل ديگر شرق شناسي در كليت خود معطوف به اهداف و كاركردهاي كاملاً مشخص سياسي بود و ماهيتي سياسي و درواقع استعماري داشت. اين نوع شرق شناسي به مقتضاي مقاصد استعماري به وجود آمد و سودگران سياسي و اقتصادي از پژوهشهاي شرق شناسان براي چيرگي و استعمار اقوام شرقي استفاده كردند. هدف اين نوع شرق شناسي بهرهبرداري فرهنگي، اقتصادي و سياسي بود و مراكز متعدد شرق شناسي نيزدر راستاي اين اهداف ايجاد شده بودند به نحويكه بسياري از شرق شناسان وابسته به اين طيف، بعدها با توجه به وجود مدارك و اسناد غير قابل ترديد به جاسوسي و استعمارگري و داشتن اهداف غيرعلمي در مطالعات خويش متهم شده اند.(1)
گر چه قبل از انقلاب صنعتي اروپا ، تلاشهايی در جهت شناخت و معرفي شرق به دنياي غرب صورت گرفته بود، اما اين كار نه به صورت علمي و آكادميك بود و نه اهداف مشخص و برنامه ريزي شده داشت. اما بعد از انقلاب صنعتی و به كار افتادن ماشينهاي صنعتي اروپايي و نياز آنها به مواد اوليه و بازار كشورهاي جهان عقب مانده از كاروان علم و تكنولوژي كه از قضا تقريباً همه كشورهاي شرقي را نيز شامل مي شد باعث شد كه « متدرجاً خاورشناسي سياسي در اروپا بروز نموده و اهميتي زياد پيدا كند. به ويژه موقعي كه انديشه استعمارطلبي در دماغ طالبين آن جاگرفته و اين فكر بين سياسيون اروپا پديدار گرديد. سياسيون غرب، اصل اصيل دانش مذكور را وسيله پيشرفت مقصود خود قرار داده و انجمنهاي چندي براي اين منظور تشكيل داده و در اثر آن چرخهاي امور به كار افتاد، و سپس جستجو و تحقيق و بحث و تدريس احوال و اوضاع ( خاور زمين) به صورت دقيقي جلوه گر شد تا اروپائيان به وسيله آن بتوانند اغراض سياسي خود را انجام دهند.»(2)
و به اين ترتيب بود كه مراكز شرق شناسي در كشورهاي اروپايي شكل گرفت. اگر تاريخچه پيدايش و رشد دانش شرق شناسي را در دانشگاههاي كمبريج و آكسفورد دنبال كنيم، متوجه مي شويم كه پيدايش اين مراكز صرفاً ناشي از تعلق خاطر و عشق به علم و دانش نبوده است. بسياري از اينها مراكز تربيت كارگزاران مستعمراتي استعمارگران بودند. كمپاني هند شرقي انگليس كالجي به نام (هيلي بوري) داشت، كه وظيفه آن تربيت كساني بود كه براي مأموريت عازم شرق مي شدند. (3)
اين مسئله درمورد مطالعات مربوط به ايران كه ايران شناسي نام گرفته است، نيز مصداق دارد. مخصوصاً در مورد كشور انگلستان كه منافع استعماري آن كشور در ايران به وضوح آشكار بود. با نگاهي به چگونگي آغاز و روند جريان ايران شناسي انگليس در ايران به وضوح مي توان به اهداف استماري انگليس در جريان اين مطالعات پي برد. شايد مهمترين سند در اين باره كتاب (انگليسيها در ايران) از سر دنيس رايت باشد. دنيس رايت در مورد شروع ايران شناسي نوين در انگليس مي نويسد:« هنگامي كه خطر حمله ناپلئون به هندوستان جدي شد، انگليسيها از خواب گران برخاستند و دانستند تا چه اندازه از سرزمينهاي مجاور هندوستان كه ممكن بود ناپلئون بر آنها گام بگذارد، بي اطلاع بوده اند. هيچ كسی بيشتر از جان ملكم از اين نكته آگاه نبود. وي در نامه اي كه در سال 1800م. نوشته مي گويد كه همه ساعاتم را صرف پژوهش درباره اين كشور خارق العاده ( ايران) مي كنم كه آشنايي ما با آن اندك است.»(4)
بدين ترتيب با احساس خطري كه از جانب ايران نسبت به هند مي شد، مطالعات ايران شناسي در انگلستان شروع گرديد. علاوه بر سر جان ملكم بيشتر ايران شناسان ديگر انگليسي هم از مأموران رسمي دولت انگليس يا كمپاني هند شرقي بودند، و بيشتر كارهاي مطالعاتي خود را در جريان مأموريتهاي رسمي خويش به ايران انجام داده اند و از طرف دولت انگلستان براي انجام اين پژوهشها مأموريت داشتند.
جيمز موريه و ويليام اوزلي و سايراعضاي هيأت سر گور اوزلي ، در ماه مارس 1811 م. در بوشهر پياده شده بودند. آنان از وزارت خارجه بريتانيا دستور داشتند كه در مسير حركت خود به سوي تهران درباره محل عبور خود اطلاعاتي كسب كنند. ويليام اوزلي كه خاورشناســـي متبحر بود، با عده اي ديگر از افراد زیردستش از شيراز بيرون رفته تا درباره گذشته ايران و نيز در خصوص اوضاع جاري ايران تا آن حد كه مي توانند اطلاعاتي كسب كنند. اين گروه از چندين محل كه اهميت باستان شناسي داشت، ديدار كرده و يكي از افراد اين گروه بنام سرگرد استون، غار شاپور كه مجسمه شاپور در آن بود را كشف كرد.(5)
ویلیام اوزلی در این سفر خود یادداشتهایی درباره ایران نوشته است که برای انگلیسیها اهمیت بسیار دارد.(6)
دنيس رايت درمورد راولينسون كه در سال 1249هـ .ق /1833م. به ايران آمد و موفق به كشف رموز خط ميخي شد، مي گويد:« معلوم نيست كه راولينسون ابتدا چگونه به خط ميخي علاقمند شد، در اين مورد احتمالاً بايد به جان ملكم مرحبا گفت. جان ملكم درسال 1823م. طي سفر طولاني خود به هندوستان راولينسون جوان كه افسر كارآموزي بود را تحت حمايت گرفت و او را محسور داستانهاي ايراني نمود.»(7)
وي در مورد لرد كرزن نويسنده كتاب « ايران و قضيه ايران»كه صراحت استعماري اش از آثارش به خوبي هويداست مي گويد:« با آنكه علاقه و توجه كرزن به ايران در درجه نخست جنبه سياسي داشت، وي به علاوه مجذوب زيبائيهاي ايران و آثار عتيق آن شد.»(8)
البته دنيس رايت نمي گويد كه مجذوب شدن كرزن به آثار تاريخي ايران و نوشتن كتاب« ايران و قضيه ايران» جداي از مأموريت سياسي وي نبود. اما در مورد فريزر با صراحت مي گويد:« فريزر در سال 1833م. به ايران بازگشت و اين بار پالمرستون او را براي جاسوسي و كسب اطلاع به ايران فرستاده بود. سفرهاي وي در اين باره مبناي نوشتن كتاب مفصلي شد.»(9)
نكته جالب توجه ديگري كه حائز اهميت است، اينكه شرق شناسي سياسي و استعماري ضمن آنكه با عوامل اجرايي خود و دانشمندان وابستهاش مشغول شناسايي مشرق زمين و خصوصاً ايران و سوء استفادههاي عظيم از دستاوردهاي آنان بود، عامل مخرب ديگري را نيز وارد اقدامات خود ميكرد و در حقيقت نقشه قرنها تسلط خود را بر ملل شرقي پي ميافكند.
اين عامل مخرب نيز چيزي جز پيروي از انديشههاي نژاد پرستانه و تلقين اين طرز فكر (برتر بودن غربيها نسبت به شرقيها در تمامي امور و موارد و در طول تاريخ) نبود كه البته خود اين مسئله نيز به نوعي ريشه در تاريخ مراودات و مناسبات غربيها با شرقيها داشت.
در ديد اكثر اروپائيان از عهد باستان تا كنون شرقيان وحشي، بربر و غير متمدن ميباشند. ريشه اين تفكر به نگرش يونانيان به اقوام غير يوناني ميرسد. اروپائيان خود را متمدن ترين و برترين نژادهاي روي زمين ميپنداشتند و در دوران قرون وسطي، اين تمايز طلبي با مذهب آميخته شد و به دوره رنسانس انتقال يافت « و پيشينه تاريخي نژادپرستيهاي زيست شناختي و جغرافيايي دوران پس از رنسانس را تشكيل داد .» (10)
اين تمايز طلبي همانند خصومت با اسلام و پيامبراسلام در نگرش شرق شناسان نسبت به شرق تأثيرگذاشت. « گفتمان شرق شناسي نيز به حفظ الگوي تمايز ( نژادي و جغرافيايي) مبادرت ورزيد، چراكه اين گفتمان از يكسو در عقل باوري، سكولاريسم و جهان گرايي قرن هيجدهم، و از سويي در رمانتيسم، پوزيتويسم واستعمار گري قرن نوزدهم ريشه داشت.» (11)
دانشوران شرق شناس كه پرورده فرهنگ و ادب سياسي زمان خويش بودند، به توجيه سلطه غرب بر شرق پرداختند و در اين جهت بر رشته هاي گوناگون علمي از قبيل زيست شناسي، مردم شناسي، زبان شناسي و واژه شناسي تكيه ميكردند. ادوارد سعيد با توجه به نكته ميشل فوكو در مورد رابطه دانش و قدرت، همكاري آگاهانه يا ناآگاهانه شرق شناسان و قدرتهاي استعماري را برملا ميسازد.
در اين همكاري شرق شناسان به شكل تجسمي شرق را در مي يافتند و قدرتهاي استعماري به شكل فيزيكي آنرا تصاحب مي كردند و آنچه اين همكاري را ممكن مي ساخت باورهاي نژادپرستانه و امپرياليستي شرق شناسان دانشگاهي و سياستمداران استعمارگر بود. (12)
نژادپرستي در غرب از جايگاه ويژهاي برخوردار بود. هوستن استوارت چمبرلین در سال 1899م. کتاب «مبانی قرن نوزدهم» را منتشر کرد که آنرا بر پایه برتری نژاد آریا نوشته بود. وي گرچه يقين نداشت كه مسيح ژرمن بوده باشد، امامطمئن بود كه :
« هركسي كه مسيح را از يهوديان بپندارد يا نادان است يا غرض ورز.» (13)
همچنين نويسنده اي آمريكايي، به نام مديسن گرانت در كتابش بنام «انحطاط نژاد بزرگ» موفقيتهاي تمدن را به شاخهاي از آريائيها بنام " نورديكها" منتسب ميكند كه از شمال سرازير شده و تمدنهاي هند، ايران، يونان، روم و غيره را به وجود آوردند. وي انحطاط اين تمدنها را به خاطر آميزش آنان با اقوام غيرآريايي ميداند. (14)
اين نژادپرستان اروپايي همواره تمدنها و اقوامي كه خاستگاه آريايي داشتند را بر ساير تمدنها برتري ميدادند و با ديدی نژادپرستانه بر تمدنهاي سامي مينگريستند و كليه آثار و مظاهر تمدن سامي را با ديد تحقيرآميز نگاه ميكردند.
فردريك شلگل كه زبان سانسكريت را در پاريس فراگرفت و كتاب « درباره حكمت و زبان هنديان» خود را درسال 1808م. به چاپ رسانيد اعتقاد داشت كه زبانهاي سانسكريت و پارسي از يك طرف و يوناني و آلماني از طرف ديگر با هم خويشاوندي بيشتري دارند تا با زبانهاي سامي، چيني يا آفريقايي. علاوه بر آن زبانهاي خانواده هند و اروپايي از نظر هنري ، سادگي ارضا كنندهاي دارند كه به يك وجه، زبانهاي سامي فاقد آن هستند. وي گفته بود كه متعالي ترين نوع رمانتيسم را بايد در شرق جستجو كنيم كه منظور وي شرق موجود در كتابهاي «زند» و «اوستا» و «اوپانيشادها» بود. (15)
از نظر وي ساميها كه زبانشان به هم چسبيده، نازيبا و مكانيكي بود ، مردماني متفاوت از آريائيان و پست و عقب مانده بودند. (16)
بخش اعظمي از تفكرات نژادپرستانه و سخت انتقادي شلگل در مورد ساميها و ساير شرقيان حقير به مقياس وسيعي در فرهنگ اروپايي انتشار يافت. در ديدگاه اينان« همواره يك شرق خوب داشتيم كه عبارت بود از دوراني كلاسيك در گذشتههاي دور هند [ وپارس] و يك شرق بد كه تا به امروز در آسيا، شمال آفريقا و اسلام ( درهركجا كه بود) ادامه داشت. از نظر اين شرق شناسان قوم آريايي در اروپا و شرق باستاني محصور بود. اسطوره آريايي بر تفكرات تاريخي و فرهنگي شرق شناسان حاكميت داشت و كساني چون گوبينو، ارنست رنان، هامبولت، بورنف، پاسمر و تعداد زيادي از شرق شناسان ديگر دنباله رو چنين ديدگاهي بودند.» (17)
ارنست رنان ( 1309 - 1239 هـ .ق/ 1892 – 1823 م.) مورخ و شرق شناس فرانسوي كه بزرگترين متخصص زبان شناسی در زبانهاي سامي بود خود به شدت ضد سامي بود ، و اعتقاد به « عدم برابري نژادها و ضرورت حكومت تعداد قليلي از مردم بر كثيري از آنان را، به عنوان قوانين طبيعي و اجتماعي ضد دموكراتيك مسلم مي شمرد.» (18)
كنت دوگوبينو ( 1299- 1231 هـ .ق/ 1882 – 1816 م.) ديپلمات و نويسنده فرانسوي و مؤلف رساله جنجال برانگيز «عدم برابري نژادهاي انساني» باارنست رنان پيوند و نزديكي خاصي به لحاظ ديدگاه نژادپرستانه داشت. رنان در ديدگاههاي شرق شناسانه خود بسياري از مباحث گوبينو در مورد تمايز نژادهاي انساني را وارد كتاب تاريخ عمومي خويش نمود و بدين ترتيب «ديدگاه تطبيقي و مقايسهاي در مطالعه شرق و شرقيان، هم معنا و مترادف نابرابري هستي شناختي غرب و شرق گرديد.» (19)
از آنجا كه كنت دوگوبينو مدتها در ايران به عنوان سفير فرانسه حضور داشت، و كتابهاي متعددي درباره ايران و تمدن آن به رشته نگارش درآورده است، براي آشكارتر شدن موضوع مورد بحث، در ادامه بررسي نسبتاً مشروحي از ديدگاههاي وي خواهيم داشت.
از ديگر مباني فكري شرق شناسي كه ريشه در عقل باوري، سكولاريسم و ماديگري رنسانس و فرهنگ و ادبيات پس از آن داشت اين بود كه آنان دوره مسيحيت را سراسر دوره جهل و تاريكي شمرده و دوران قبل از غلبه مسيحيت در اروپا يعني دوره روم و يونان باستان را انساني تر و عقلاني تر از عصر مسيحيت مي دانستند.
خاورشناسان در بررسي تمدنهاي شرقي با استفاده از متدها و ابزارهاي جديد پژوهش، و همچنين با استفاده از باستان شناسي به عنوان ابزار فني شرق شناسي، بسياري از تمدنهاي اساطيري و باستاني را از غبار قرون خارج ساخته و كتيبه ها و خطوط باقيمانده اين تمدنها را مورد مطالعه قراردادند. اما نكته قابل تأمل اين كه « مستشرقين به شرق از جمله به شرق اسلامي به گونه اي مي نگريستند، که در آن چهره اي شبه يوناني نموده مي شد. آنان از فرهنگ و تمدنهاي باستاني ايران، مصر، بينالنهرين و... ستايش ميكردند و فرهنگهاي مبتني بر شرك را انساني تر از فرهنگهاي ديني و توحيدي مي دانستند.» (20)
اين آرا شبيه نظراتي است كه اروپائيان درباره غلبه مسيحيت بر اروپا ابراز داشته اند. علاوه بر اين، شرق شناسان، بسياري از نظرات خويش در مورد مسائل تاريخي، اجتماعي و مذهبي اروپا را بر شرق و ازجمله ايران تعميم مي دادند. از جمله سه دوره تاريخي غرب يعني دوره باستان، قرون وسطي و دوران جديد را بر تاريخ شرق از جمله ايران تطبيق دادند. نخستين پژوهشگران اروپايي تاريخ و فرهنگ ايراني، كساني چون گوبينو، سرجان ملكم، دوپرون ، راولينسون و غيره كساني بودند كه از ايران دوره اسلامي با بي اعتنايي و گاه با كينه و دشمني ياد كرده و به ستايش از فرهنگ و تمدن ايران باستاني پرداخته اند و فتوحات اسلامي را، با تعابيري چون تهاجم تازيان و اعراب ياد كرده و آن را، با حمله بربرهاي ژرمن به امپراتوري روم مقايسه ميكردند. و دوران اسلامي ايران را با دوره قرون وسطي در اروپا معادل ميگرفتند. (21)
ادوارد سعيد كه شرق شناسي را يك دانش سياسي مي داند كه بر مشرق زمين تحميل شده و داراي روابط بسيار نزديكي با موسسات و نهادهاي توانمند اقتصادي، اجتماعي و سياسي اروپا است، اين نحوه نگرش بر تمدنهاي باستاني شرق و مقايسه بين دو دوره تمدن باستاني و اسلامي را داراي كاربرد سياسي مي داند و معتقد است كه از اهداف شرق شناسي در آسيا « بر گرداندن يك منطقه از حالت توحش و بربريت فعلي( كه نتيجه تسلط اسلام بوده) به عظمت كلاسيك گذشته اش و آموزش و تعليم شرق به ( تنها ) الگوي غرب مدرن ( كه بايد مورد تقليد همه جانبه شرق قرار گيرد) بوده است». (22)
در توضيح بيشتر، سعيد خاطر نشان مي كند كه آسيا زماني براي غرب نقطه اي دور دست و خاموش و بسيار بيگانه بود، و اسلام نيز سمبل خصومتي مسلحانه عليه اروپاي مسيحي به حساب مي آمد. براي غلبه بر اين عوامل ثابت و قوي، لازم بود كه شرق ابتدا شناخته شود وسپس اشغال و تملك شده و پس از آن توسط صاحب نظران و سربازان از نوساخته شود.« آنان زبانها، تاريخها، نژادها و فرهنگها را از زير خاك در ميآوردند، تا آنها را به عنوان شرق كلاسيك واقعي ( دور از ديد شرقيان جديد) كه ميتوانست براي قضاوت كردن و حكومت كردن بر شرق مدرن مورد استفاده قرارگيرد، به وديعه نگهدارند.» (23)
در جايي ديگر سعيد درباره اين نگرش خاورشناسان اظهار نظر ميكند:« غرب مدرن كه با فرتوتي آشكار و عدم توانايي سياسي شرقيان روبرو شده بود وظيفه خود مي ديد كه به منظور اصلاح و بهبود در شرق حاضر بخشي از عظمت گمشده و گذشته شرق باستان را نجات دهد. آنچه كه اروپائيان از گذشته كلاسيك شرقي مي گرفتند، تنها يك تصوير بود ( و هزاران واقعيت و مصنوعات) كه ميتوانست به بهترين وجه به كار گرفته شود.» (24)
ادوارد سعید تعاریف گوناگونی را از شرق ارائه میدهد او به هنگام گفتگو از شرق تذکر نکاتی را پیرامون شرقشناسی ضروری میداند.
از آنجا که شخص ادوارد سعید دیدگاهی کاملاً سیاسی داشته و به مقوله شرق شناسی نیز فقط از دریچه سیاسی و گاهی هم ( توهم توطئه ) نگاه می کند ، در این قسمت به تعاریف سیستماتیک وی از شرق شناسی سیاسی نظری می افکنیم :
1) شرقشناسی در مفهوم دقیق یا دانشگاهی آن، به رشتهای اطلاق میشود که درباره شرق گفتگو میکند، مینویسد و میآموزاند. به عبارت دیگر، شرقشناسی رشته فعالیت کسی است که در خصوص شرق مطالعه میکند و به دیگران نیز تعلیم میدهد یا بهتر بگوییم، شرقشناسی خود را به مثابه علمی میداند که درباره شرق قضاوت کرده و واقعیتهای آن را بررسی و تفسیر میکند.
2) منظور از این واژه (شرقشناسی) در یک مفهوم وسیعتر و گستردهتر، سبک تفکر ویژهای است که شرق را از غرب به طور بنیادی تفکیک میکند. اما تنها نباید به این مفهوم قناعت کرد زیرا شرقشناسی فقط تدوین یک تفکیک جغرافیایی بین شرق و غرب نیست، بلکه تهیه و تدوین زنجیرهای از توجهات حساب شده درباره شرق است، یا به زبانی دیگر شرقشناسی عبارت از اراده و نیت خاصی است که عملاً به درک و شناخت دنیایی دیگر یعنی شرق باز می گردد.
3) شرق شناسی در یک مفهوم عینی و تاریخی برای بیان نوعی تسلط غرب بر شرق به کار می رود. این تسلط به نهادی مربوط می شود که به ویژه از اواخر قرن هجدهم شرق را بررسی و مطالعه می کند و با تحمیل عقاید خود، به غرب اجازه می دهد تا به شرقی که خود ساخته و پرداخته است حکومت کند، یعنی با توزیع یک جهان بینی جغرافیایی – اقتصادی در متون زیباشناسی، علوم، تاریخ، زبان شناسی و اقتصاد، زمینه حاکمیت جهان غرب بر شرق فراهم می شود ( سعید 1361: 4-6) .
نه اینکه تمامی تعاریف ادوارد سعید از واژه شرقشناسی سیاسی باشد ؛ وی از این واژه چندین مطلب را افاده میکند که به نظر او همه آنها به هم مربوطند. ولی اگر به این نوع تعاریف نیز با دقت بیشتری نگاه کنیم ، باز هم در عمق آنها رگه هایی از جنبه های سیاسی را در می یابیم . از جمله : سهلالوصول ترین تبیین و معرفی از شرقشناسی نوعی تبیین آکادمیک است، و در واقع این واژه هنوز در بسیاری از محیطهای دانشگاهی به خدمت گرفته میشود. هرکس که درباره شرق درس میدهد، چیز مینویسد و یا اینکه تحقیق میکند- چه آنکه فرد مزبور یک انسانشناس، جامعه شناس، مورخ و یا زبانشناس- چه به معنای خاص و معنای عام آن بوده باشد- یک شرقشناس است، و کاری که میکند شرقشناسی است (سعید1371: 15) .
معنای عامتر دیگری نیز برای شرقشناسی وجود دارد . شرقشناسی عبارت از نوعی سبک فکر است که بر مبنای یک تمایز بود شناختی و معرفت شناختی بین «شرق» و «غرب» قرار دارد. بنابراین دسته انبوهی از نویسندگان که در میان آنها شعرا، داستان نویسان، فلاسفه، نظریه پردازان سیاسی، اقتصاددانان، و مقامات اداری سلطنتی یافت میشوند، این اختلاف بنیادین بین شرق و غرب را پذیرفته و آن را نقطه شروع تئوریها، حماسهها و داستانها، توصیفات اجتماعی و روایتهای سیاسی خویش درمورد شرق، مردم آنجا ، آداب و رسوم آنان، ذهنیات ایشان، و مقدراتشان قرار دادهاند. این گونه شرق شناسی از آشیلوس گرفته تا ویکتورهوگو، دانته و کارل مارکس را شامل میشود (سعید 1371: 15-16).
ادوارد سعید پس از ارائه این دو تعریف از شرقشناسی که یکی آکادمیک و یکی کم و بیش تخیلی بود به تعریف سومی از شرقشناسی میرسد که از نظر تاریخی و محتوایی از دو معنای قبل تعریف شدهتر هستند. به عقیده وی شرقشناسی عبارت از نوعی سبک غربی در رابطه با ایجاد سلطه، تجدید ساختار، داشتن آمریت و اقتدار بر شرق است (سعید 1371: 16) .
البته آشوری تعریف ملایمتری از شرق شناسی سیاسی ارائه می دهد : « شرقشناسی از آغاز عبارت بوده است از مطالعه شرق توسط غربیان به عنوان چیزی دیگر ، به عنوان مجموعه فرهنگها و تمدنهایی که نه تنها از لحاظ جغرافیایی در جایی دیگر قرار دارند، که از لحاظ جهات چهارگانه شرق خوانده میشود، بلکه فرق ماهیتی با تمدن غرب دارند » (آشوری2535: 8-9 ) .
* * *
نتيجهاي كه از بحث شرق شناسي مي خواهيم بگيريم تأثيراتي است كه شرق شناسان و آموزه هاي شرق شناسي بر ذهن و فكر و نگرش روشنفكران، شاعران،رزنامه نگاران و نويسندگان و حتي سياستمداران شرقي داشتند و نيز انعكاس آن در سطح جامعه. زيرا واقعيت مسلم اين است كه اولين روشنفكران ايراني تحت تأثير كامل شرق شناسان و آثار آنان قرار داشتند و بديهي است اين پديده را نمي توان بدون در نظر گرفتن تأثير شرق شناسان غربي بر افكار و انديشه هاي آنان ارزيابي نمود. كار اين تأثيرگذاري تا بدان حد بود كه حتي اولين تاريخهاي ناسيوناليستي ايران مثل «نامه خسروان» جلال الدين ميرزا و تا اندازه بيشتري «آئينه سكندري» آقاخان كرماني با استفاده از اين آثار (آثار مستشرقين غربي) به رشته نگارش درآمده اند . تحقيقات شرق شناسان به علت در اختيار داشتن متدهاي جديد پژوهش و ابزارهاي نظري و فني آن، در زمينه هاي مختلف از اصالت و دقت علمي بيشتري برخوردار بود. گو اينكه از ديدگاههاي خاص فكري آنان در مورد شرق و اسلام نيز متأثر بود. ايرانيان كه فاقد اسلوب و روشهاي جديد پژوهش بودند، خود را نيازمند يافته هاي شرق شناسي مي ديدند، و چون دانسته هاشان در باب مسايل تاريخي، اجتماعي و فرهنگي خود، فرسنگها از علم شرق شناسي عقب تر بود به استفاده از نتايج تحقيقات شرق شناسان پرداختند و در ضمن استفاده، بدون شك تحت تأثير مبادي فكري و نگرش آنان به تاريخ شرق و اسلام و ايران قرار گرفتند، ميرزا آقاخان كرماني در نگارش كتاب خود، در حد قابل توجهي از نتيجه تحقيقات راولينسون در باب تاريخ ايران و ترجمه كتيبه هاي باستاني استفاده نموده است. (25)
در زمينه مسايل تاريخي و اجتماعي و مخصوصاً درمورد تاريخ باستان تقريباً اكثر پژوهشها توسط شرق شناسان انجام پذيرفته است و كتابهايي هم كه ايرانيان خود نوشتهاند بر پايه نظريات و پژوهشهاي شرق شناسان بوده است و در بسياري از موارد و مسائل نوشته هاي شرق شناسان مأخذ و ملاك قرار داده شده است. (26)
ضمن آنكه بسياري از روشنفكران و پژوهشگران ايرانـــي خود مستقيماً يا شاگرد شرق شناسان بوده اند و با آنها حشر و نشر داشته اند يا به طور غيرمستقيم از طريق آثارشان از آنان تأثير گرفتهاند. از جمله تقيزاده در مجله «كاوه» سخت تحت تأثير عقايد شرق شناسان است و بيشتر مقالات اين مجله در مورد ايرانيان باستان ترجمه آثار ايران شناسان غربي است. (27)
همين طور مجله ايرانشهر كه مقالات خود را بر پايه پژوهشهاي ايران شناسان غربي نوشته است. ابراهيم پورداوود از شاگردان بلافصل شرق شناسان بود و از محضر خاورشناساني چون هارتمان، شدر، ادوارد براون، فرانك، ميتووخ و ديگران بهره برده است. (28)
علاوه بر اين شرق شناسي در مرحله سوم تطورش ( مرحله اول دوران قبل از رنسانس كه به صورت غيرعلمي و غير سيستماتيك بوده، دوره دوم تحقيقات علمي كه توسط شرق شناسان غربي صورت گرفته، و مرحله سوم تحقيقاتي بوده كه توسط خود ايرانيان بر طبق اسلوب شرق شناسي صورت گرفته است) سنت خود را حفظ كرد و اصول و روش و نظرات خويش را بر اين ايرانيــــــــان ديكته كرد. « دراين مرحله محققان شرقي كه اكثراً در مراكز علمي و فرهنگي غرب تعليم ديده بودند، بيآنكه از تفكر خود مايه بگذراند آنچه را كه به عنوان دادههاي علمي و متدهاي نوين پژوهش و اصول زيربنايي و ساختار تحقيق به آنان تحويل ميشد را، اخذ مي كردند و با به كار بستن آنها در جزئيات همان نتيجه اي را مي گرفتند كه در واقع از پيش تعيين شده بود.» (29)
ايران شناسي و شرق شناسي
واژة ايرانشناسي كه تحت اين عنوان پژوهشهاي فراواني انجام گرفته و ميگيرد ، خود حاكي از توجهي است كه محققان شرق و غرب به اين سرزمين داشتهاند. ولي تأملي در معني آن و پي بردن به آن ضروري مينمايد، و بايد ديد كه دليل پيدايش چنين واژهاي يعني «ايرانشناسي» و يا هماننديهاي ديگر آن نظير «چين شناسي»، «هندشناسي» و ...چيست و چگونه به صورت يك رشتة تحقيقي درآمده تا تاريخ، تمدن، فرهنگ، و هنر ايراني را مورد مطالعه قرار دهد و معناي چنين صورتي از رفتار و برخورد بايك فرهنگ و تمدن چه ميتواند باشد؟
دربادي امر آنچه به نظر ميرسد اينكه واژة ايرانشناسي خود بيانگر تماميت وجودي كشور و ملتي است كه مورد مطالعه قرار ميگيرد، هرچند انگيزههاي اين مطالعه گوناگون بوده و پايههاي آن در آغاز بر روي حفظ منافع سياسي و اقتصادي نهاده شده بود، و اگر به همانندهاي ديگر ايرانشناسي، نظير «هندشناسي»، «عربشناسي»، و «چين شناسي» و... كه تحت عنوان كلي «شرقشناسي» و يا «خاورشناسي»، جمع ميشوند، توجه كنيم ميتوانيم دو نكتة اساسي را در ارتباط با آنها در نظر داشته باشيم:
اول اينكه واژة كلي «خاورشناسي» و يا «شرقشناسي» به چه علت به وجود آمد و انگيزة پيدايش آن چه بود؟ آيا هدف از آن جدا كردن «شرق» از «غرب» بوده كه اين واژه يعني شرقشناسي آن را در بطن خود نهفته دارد و يا اينكه ابهامات نهفته درتاريخ و تمدن اين كشورهاست كه غرب را وادار به شناختن آن كرده است؟
دوم اينكه آيا اهداف سياسي و اقتصادي سبب به وجود آمدن چنين واژهاي و چنين رشتهيي براي تحقيقات نشده است؟
از ديرباز در هر كشوري آكادميها، سازمانها، و مؤسساتي به اين رشتة تحقيق اختصاص يافته كه روز به روز نيز گستردهتر ميگردند. بدين ترتيب ايرانشناسي در مفهوم جزء و شرقشناسي در مفهوم كل، پديدهاي شد براي مطالعة شرق توسط غرب به عنوان چيزي تازه، و به عنوان رشتهاي تحقيقي درباب كشورها و سرزمينهايي كه از لحاظ جغرافيايي و جهات چهارگانة اصلي «شرق» ناميده ميشوند و به عنوان تفاوتي كه اين كشورهاي به اصطلاح شرقي از نظر ماهيت با غرب دارند.
آيا هدف ايرانشناسان از آغاز بر اين اصل استوار بوده است كه ميخواهند ايران را كه مهد تمدني غني بوده، با روش علمي مورد مطالعه قرار دهند و اين مطالعات را خالي از غرض و پيشداوريها انجام دهند؟ در اين صورت ميتوان گفت كه آیا اين تنها غرب است كه ميتواند ايران و به طور كلي شرق را مورد بررسي و پژوهش قرار دهد و خود عالمان و انديشمندان اين سرزمينها فاقد چنين قدرت و استعداد علمي هستند ؟ظاهر امر که اینطور نشان می دهد زیرا اگر غير از اين بود پس چرا به «غرب شناسي» رو نكردند؛ آيا خود شناخته شده اند و ديگر ابهامي در تاريخشان، تمدنشان و فرهنگشان باقي نمانده است؟ به طور كلي سياست ايرانشناسي چيست و يا در بادي امر چه بود؟
ايرانشناسي دست كم تا مدتي پيش چنان در بند مباحث فني باستانشناسي، و زبانشناسي و كتابشناسي بود كه اظهار نظر اينكه مطالب آن با سياست يعني با مسائل مورد ابتلاي برخي جوامع و حكومتها ميتواند ارتباطي داشته باشد، شايد در نظر جمعي حكايت از نوعي شعبدهبازي گري و گزافه گويي ميكرد. ولي واقعيت امر آن است كه ايرانشناسي و رشتههاي همانندش مثل عرب شناسي، هندشناسي و ...در مرحلة تكويني خود كه در انحصار شرقشناسي اروپايي بود، به صور گوناگون با سياست ارتباط داشت. دربارة رابطة سياست با ايرانشناسي، گذشته از انگيزههاي ملي و غير ملي آن، از ديدگاه ديگري نيز ميتوان سخن گفت و آن تأثيري است كه ايرانشناسي ميتواند در تحولات سياسي جامعة ايراني داشته باشد، بويژه كه امروز دانشمندان و محققان ايراني خود با شوق و همتي تازه بدان روي آورده اند. چون ايرانشناسي به معناي مجموعهاي از مطالعات منظم و علمي مربوط به وجوه گوناگون تمدن، فرهنگ وتاريخ ايران را اروپاييان بنياد كردند، يكي از عقايدي كه دربارة علت وجودي آن از ديرباز رواج داشته، آن است كه ايرانشناسي همچون شاخههاي ديگر شرقشناسي غربي جزئي از تمهيدات استعمار براي تسلط بر شرق بوده است؛ يعني دولتهاي استعمارگر غربي به همان اندازه كه به كارشناسان نظامي و اقتصادي نيازمند بودند، دانشمنداني نيز لازم داشتند كه از فرهنگ، زبان، و سرشت و خوي مردم سرزمين هاي شرقي و خصوصاً كشور مورد نظرشان خوب آگاه باشند تا كار اداره و بهره برداري از اين سرزمينها را آسان كنند. نظير اينگونه داوري دربارة شرقشناسي به طور عام از جنگ جهاني دوم بدين سو، از جانب روشنفكران و انديشمندان بيشتر كشورهاي آسيايي و آفريقايي كه سابقاً مستعمرة دولتهاي غربي بودند، نيز ابراز شده است.
بااين همه نبايد تنها به اين فكر بود كه چون ايرانشناسي زاييدة آز و نياز غرب استعمارگر بوده است بايد برآن خط بطلان كشيد و در بازنويسي تاريخ ايران، نتيجة كوششهاي دهها تن از باستانشناسان و زبانشناسان و تاريخ نويسان اروپايي را به دور ريخت. بلكه روش درست آن است كه اولاً از بياعتباري اخلاقي شرقشناسي اروپايي در ميان ملتهاي خاور زمين اين نتيجه و عبرت را گرفت كه تحقيق علمي به طور عام و تحقيق علمي علوم انساني به طور خاص براي آنكه حرمت و آبروي خويش را در جامعه نگاه دارد، بايد خود را از آلودگي به سياست به معناي مبتذل آن يعني مصلحت بينيهاي حسابگرانة روز و نيز وابستگي به قدرتهاي رسمي بر كنار دارد، و ثانياً بايد به ديدة انتقادي در روش و موضوع رشتههاي گوناگون ايرانشناسي نظر افكند و نادرستيها و نارساييهاي آن را دريافت.
ایران شناسی چیست ؟
مباحثي از قبيل آشنايي با تاريخ و جغرافيا، زبان و ادبيات، جامعه شناسي، فرهنگ عامه و آداب و رسوم، هنر و باستان شناسي، مردم شناسي و قوم شناسي، و ....از جمله مطالبي هستند كه در پاسخ به سئوال فوق الذكر داده شده و مي شوند و پاسخ دهندگان هريك سعي مينمايند همراه با پاسخي كه به سئوال مطرح شده دادهاند با توجه به تخصص و يا علاقه خود دلايل متعدد علمي و سنتي را چاشني پاسخ خود نمايند.
از زماني كه اين پرسش به عنوان يكي از سئوالات مهم و اساسي، اذهان بسياري از اهل علم و تحقيق كشور را به چالش كشانيده مدت زمان زيادي نگذشته و شايد عمر آن مجموعاً به يكصدسال نرسيده باشد ولي عامل مهمي كه همواره در كنار طرح اين سئوال خودنمايي ميكند اينست كه اصلاً آيا اين مبحث را ميتوان به صورت مجرد به عنوان يك رشته علمي مجزا مورد شناسايي قرار داد يا خير؟
البته عدهاي اعتقاد دارندكه ايران شناسي به خودي خود نميتواند يك رشته علمي تلقي شود و آن چيزي نيست جز تلفيقي از رشتههاي متعدد علوم انساني.
از طرف ديگر با توجه به اينكه بحث شرق شناسي و به دنبال آن ايران شناسي به صورت جدي از حدود دو قرن پيش وارد محاورات و مكتوبات دانشمندان و محققين علمي كشورهاي غربي و عمدتاً اروپايي گرديد، بحث جديدي كه در كنار تعريف از ايران شناسي خود نمايي كرده و ميكند،مسئله نگاه بيروني به اين واژه ميباشد و تعريفي است كه مستشرقان خارجي از اين پديده كرده و ميكنند.
يعني به عبارتي سادهتر براي اين واژه دو تعريف داخلي و بيروني وجود دارد كه خود اين مسئله تا حد قابل توجهي به ابهامات موجود ميافزايد.
براي جواب دادن به اين سئوال كه اصولاً ايران شناسي چيست؟ بايد تعريف دقيقي از ايران نمود و بدنبال اين پاسخ رفت كه منظور از ايران شناسي، آيا شناخت ايران فعلي (سرزمين محدود به مرزهاي جغرافيايي فعلي) است يا منظور ايران بزرگ يا ايرانشهري است كه تا همين دوران اخير (دوران قاجار) شامل كليه سرزمينهايي ميشده كه در طول تاريخ در قلمرو ايران بزرگ بوده و اقوام ايراني درآن ميزيستهاند و به عبارت سادهتر منظور از ايران سرزمينها و اقوامي ميباشند كه در حيطه فرهنگ ايراني قرار داشتهاند.
با توجه به مراتب ذكر شده به نظر ميرسد پاسخ صحيح اين باشد كه منظور از ايران شناسي، صرفاً مطالعات و تحقيقات آكادميكي است كه هدف از آن شناخت مظاهر فرهنگي و اجتماعي ايران و بازسازي تار و پود قسماً آسيب ديده فرهنگي منطقهاي است كه روزگاري واحد يكپارچهاي به شمار ميآمده است.
بنابراين ميتوانيم ايران شناسي را به مثابه يك رشته علمي كه پديدهاي ايست مطلق (با استفاده از متودولوژي علمي و مكانيزمهاي ويژه مطالعه و تطبع در زمينه ايران و مناطق ايراني نشين جهان) محسوب نمائيم كه البته ارزيابي آن از درون (ايران) و بيرون (جوامع شرق شناسي) با يكديگر فرق خواهند داشت.
لازم به تأكيد است كه اصطلاح «ايران» بنابر عرف ديرين خاورشناسي، به منطقه پهناوري اطلاق ميشود كه از آسياي صغير تا شبه قاره هند امتداد داشته و مناطق قفقاز و آسياي مركزي و ميانه و نواحي پيراموني ديگر را نيز در برميگيرد. ضمن آنكه ما ميدانيم حداقل در بسياري از اين مناطق در بين اقوام ايراني، زبانها و گويشهاي ايراني و آداب و رسوم مشترك وجود دارند و مهمتر از همه ما با اغلب اين كشورها و مردمشان داراي سوابق مشترك تاريخي و فرهنگي بسياري هستيم و از ديرباز فرهنگ و تمدن ايراني تأثيرات عميق و شگرفي در اين مناطق برجاي گذاشته كه هم اينك نيز به انواع و اشكال متعدد نمود عيني دارند. بنابراين بهتر است بگوئيم كه اصولاً هدف از ايجاد اين علم، مطالعه و بررسي كليه جوانب قابل شناسايي «ايران» از قبيل مسائل تاريخي، فرهنگي، نژادي، زباني، مذهبي، اقتصادي، سياسي، جغرافيايي، و...ميباشد.
در مورد وجود دو ديدگاه در مورد ايران شناسي (ديدگاه داخلي و ديدگاه بيروني) قابل ذكر است كه از ديد درون مرزي هرشاخهاي از علم كه مربوط به ايران است (كليه شاخههاي علوم انساني و برخي از شاخههاي پزشكي و فني و هنري) همه جوانب مختلف «خودشناسي» يا «كشورشناسي» يا «خطه شناسي» هستند و اين يك اصل همه گير بوده و براي همه كشورها مصداق دارد.
متأسفانه از حدود يكصدو اندي سال پيش كه مبحث ايران شناسي وارد مباحثات و محاورات علمي ايرانيان گرديد، اين تعريف عام به نوعي در انديشههاي متفكران ايراني مثله گرديد و نگاه اين انديشمندان به پديده ايران شناسي بيشتر حالتي ناسيوناليستي پيدا كرد. زيرا اصولاً نگرش بسياري از روشنفكران ايراني به سرزمين و تاريخ گذشته خود، نگرشي ناسيوناليستي بود. بررسي سنجشگرانه اين نگرش به سبب بار عاطفي آن، كار دشواري بود زيرا در اينجا سنجشگر تنها با منطق خواننده سرو كار نداشت بلكه درگير عواطف و احساسات وي نيز شده بود.
نگرش ناسيوناليستي به تاريخ، منحصر به روشنفكران ايراني نبوده و نيست و چنين نگرشي در ميان مورخين و انديشمندان ساير كشورها نيز ديده ميشد و ميشود. ولي در مورد ايرانيان شايد بتوان تا قسمتي حق را به اين روشنفكران داد هرچند با عنايت به اين نگرش ديگر نميتوان اقدامات و عملكرد آنها را يك روش ايران شناسي محض ناميد. علت گرايشهاي ناسيوناليستي روشنفكران ايراني نيز كاملاً معلوم و مشخص است و در مجموع واقعيتي كه درد مشترك اين روشنفكران و تمامي مردم متمدن و با فرهنگ ايراني تلقي ميشود، خاطرات دردناكي است كه قسمتهاي وسيعي از حافظه تاريخي مردم ايران را اشغال كرده است. خاطراتي كه نسبت مستقيم با عملكرد شرق شناسان و ايران شناسان سياسي غربي و تلاش آنها در راه شناسايي كشور ايران براي استفادههاي استعماري و استثماري ايران داشت.
و اما نگاه بيروني به ايران شناسي چيست؟
تمامي رشتههاي نامبرده در مورد ايرانشناسي داخلي (كليه شاخههاي علوم انساني و غيره) در زمره ديسپلينهاي ايران شناسي يا وسيعتر خاورشناسي شمرده ميشوند ولي مطالعات ايران شناسي در خارج از كشور بدليل محدوديتهايي كه از لحاظ وجود متخصصان متعدد در رشتههاي مختلف علوم انساني و عدم نيازي كه به پژوهش در مورد كليه شاخههاي علوم انساني كشور ايران احساس ميشود، جمعاً در چارچوب يك رشته مشخص مورد توجه و بررسي قرار ميگيرد.
هرچند از نظر معيارهاي علمي نبايد بين دو ارزيابي داخلي و خارجي تفاوتي وجود داشته باشد و اين پژوهشها ميبايست در داخل و خارج كشور يك ساخت واحد را تشكيل دهند، اما در واقع چنين نيست و اين دو نوع مطالعات به طور محسوسي با يكديگر فرق دارند.
البته به نظر ميرسدكه نزديك ساختن اين دو ديدگاه به يكديگر امكانپذير نباشد ولي ميتوان با پيگيري راهكارهايي نسبت به نزديك ساختن اين دو ديدگاه اقدام نمود؛ زيرا اطلاع حاصل كردن از نگرش مستشرقين خارجي و بطور كلي سعي در منطبق ساختن اين دو ديدگاه، خود متضمن فوايد بسياري است كه از آن جمله ميتوان به عنوان نمونه به اين موارد اشاره داشت:
اول آنكه گنجانيدن تمامي رشتههاي علوم انساني و رشته هايي مانند باستان شناسي، سكه و مهرشناسي، عكاسي، نقاشي، نگارگري، تأتر و سينما و ....در لابلاي موضوعهاي اصلي ايران شناسي به رغم صلاحيت علمي تا حدي اضافي مينمايد و سيستم قلمروهاي ايران شناسي را بسيار گسترش داده و كار رسيدگي به آن را صعب مينمايد.
و ديگر آنكه مطالعات ايران شناسي خارجي اگرچه از وسعت و حجم محدودتري برخوردار است، اما بايد پذيرفت كه پژوهشگران خارجي با تخصصي كردن شاخههاي علمي و پژوهشهاي خود اغلب به نتايج بسيار درخشانتري نسبت به همتايان ايراني خود دست پيدا كرده و حاصل مطالعات آنها از عمق ژرفتري برخوردار ميباشد.
بنابراين پيشنهاد ميشود كه ايران شناسان داخلي به تدريج با حفظ نتايج و دستاوردهاي مطالعات قبلي، گرايش تحقيقات و بررسيهاي خود را به سوي راهي بينابين اين دو نوع نگرش (داخلي و خارجي) تغيير داده تا ضمن برخورداري از منابع متعدد و بسيار گسترده، با اتخاذ روشهاي كاملاً علمي ديدگاههاي خود را علمي تر نموده و بتوانند دراين رشته به عنوان صاحب نظران و متخصصان برتر ، سبك و مكتب جديدي بوجود آورند و در جوامع علمي بين المللي حرف اول را در اين زمينه مطرح نمايند.
به هر رو، ايرانشناسي و تحقيق در زبانها، اديان، و بويژه تاريخ كهن ايران، رشتهاي است كه اگرچه به ظاهر از هيجانات پرهياهوي بسياري از علوم امروز عاري است، اما در حد خود مطلوب و دلچسب است؛ و از آنجا كه يگانه وسيلة شناختن و بازيافتن ميراث و تمدن فرهنگي و باستاني است، بايد بدان ارج فراوان داد و آن را بخوبي شناخت و رسالت آن را دريافت.
رسالت علم ايرانشناسي همان طور که براي كشف حقايق تاريخي و دستيابي به تمدن و ميراث فرهنگي ايران در دوران قبل از اسلام عظيم و گرانبها میباشد ، در عين حال برای شناخت معضلات و مسائل مختلف فرهنگی دوران معاصر نیز مشكل و طاقت فرساست.
اما آنچه بيش از هر چيز براي آيندة ايرانشناسي بايد آرزو كرد، وجود و يا به عبارت ديگر خلق و تربيت جمعي محقق پي جو و دلبسته و علاقهمند است كه بتواند جاي محققان و ايرانشناسان نامدار گذشته را كه عمري دراين راه كوشيدهاند، بگيرند. سازمانها و مؤسساتي كه در ساليان اخير در ايران راه اندازی شده و اقداماتي كه در دانشگاهها انجام ميگيرد، مشاهدة موفقيتهاي گروهي از جوانان كه از گوشه و كنار کشور قدم در اين راه نهادهاند، جرقة اميد را براي حصول به اين آرزو دردل شعله ور ميسازد.
پي نوشت :
- داوري اردكاني، رضا، وضع كنوني تفكر، چ اول، انتشارات سروش، 1357، ص 47.
- سحاب، ابوالقاسم، فرهنگ خاورشناسان، چاپ دوم، انتشارات سحاب، 2536، ص 17.
- تاريخ نگاري معاصر در بوته نقد، گفتگو با عبداله شهبازي، ايران، 4/11/76، ص11.
- رايت، دنيس، انگليسيها در ميان ايرانيان، ترجمه لطفعلي خنجي، مؤسسه انتشارات اميركبير، تهران 1359، ص 174.
- همان، ص 175.
- شميم، علي اصغر، ايران در دوره سلطنت قاجار، چاپ ششم، انتشارات مدبر، تهران 1376، ص79.
- رايت، دنيس، انگليسيها در میان ايرانيان، ص 192.
- همان، ص 181.
- همان، ص 178.
- بروجردي، مهرزاد، روشنفكران ايراني و غرب، ترجمه جمشيد شيرازي، ج اول، نشر فرزان روز، تهران 1377، ص 21.
- همان، ص 20.
- همان، ص 21.
- دورانت، ويل و آريل، درآمدي بر تاريخ تمدن، ترجمه احمد بطحايي و خشايار ديهيمي، چاپ دوم، سازمان انتشارات و آموزش انقلاب اسلامي، 1368، ص 185.
- همان، ص 186.
- اوپانيشادها، مجموعه نظم و نثري در حكمت هندو كه متأخر بر وداها حدود 400 سال قبل از ميلاد نوشته شده است.
- سعید، ادوارد، شرق شناسي، ترجمه عبدالرحيم گواهي، چ اول، دفتر نشر فرهنگ اسلامي، تهران 1371، ص182.
- همان، ص 182.
- همان، ص 246.
- همان، ص 182.
- مددپور، محمد، خودآگاهي تاريخي ( مجموعه مقالات)، چ اول، انتشارات
علمي و فرهنگي، تهران 1372، ص 212.
- همان، صص 214 – 213.
- سعيد، ادوارد، شرق شناسي، ص 22.
- همان، ص 168.
- همان، ص 148.
- آدميت، فريدون، انديشه هاي آقاخان كرماني، چاپ طهوري، ص 152.
- آل احمد، جلال، غربزدگي ( مجموعه مقالات)، چ دوم، انتشارات رواق، 1341، ص 151.
- كاوه، ش 181، ربيع الاول 1134، ص 3.
- مصطفوي، علي اصغر زمان و زندگي استاد پورداوود ، چ اول ، ناشر مؤلف، بي جا، 1372، ص 45.
- لمبتون، ايران عصر قاجار ( ترجمه و گفتاري در باب ايران شناسي)، ترجمه سيمين فصيحي، چ اول، انتشارات جاودان خرد، مشهد 1375، ص 68.
- بر گرفته و اقتباس از مقدمه كتاب ايران شناسي و ايران شناسان كشورهاي مشترك المنافع و قفقاز تأليف الهامه مفتاح و دكتر وهاب ولي.
|